حرفای تو دلم...
امشب بابام و مامانم واسم کیک تولد خریدن با شمعی که حکایت از یک سال بزرگتر شدن من داره یا شایدم با تجربه تر ،توسالي که گذشت کلی اتفاقاي مختلف تجربه کردم چیزایی که اصلا بهش فکر نمی کردم برام اتفاق افتاد و کلی ديدگاهم و ترسم از اتفاقاتی که شاید در آینده برام بیفته کمتر شد ،درواقع فهمیدم که زندگی اونقدرام سخت نیست اگه بهش بهتر نگاه کنی و از اتفاقاتی که قراره برات بیفته درس بگیری... کلی حرفا توی دلمه که دوست دارم بزنم اما باشه برای فردا شایدم یه روز دیگه ... الان من یه نوزادم که تقریبا 6ساعته متولد شده و شده تموم زندگی و دلخوشی پدر و مادرش ،کاش بتونم طوری زندگی کنم که مامان و بابام بهم افتخار کنن .
نویسنده :
اورانوس
23:20